کتاب من بر اساس سرگذشت واقعی My book is published
نویسنده: نسترن نادری
از کتاب خودم #بیست_و_نهم_ژوئن_اوج_و_انتها :
“شب گرم و آرامی بود. در انتهای یه خیابون خلوت دور زد تا برگرده به سمت خونه. داشت با سرعت حدود هفتاد کیلومتر بر ساعت حرکت می کرد که ناگهان متوجه ضربه ای به پشت ماشینش شد، کمی به راست منحرف شد سرعتش رو کندتر کرد تا ماشینی که بهش زده ببینه. با تعجب، از آینه بغل به سمت چپ نگاه کرد و راننده اتومبیل شاسی بلندی رو دید که با عصبانیت به کنارش اومد و اشاره می کنه ماشین رو نگه داره…
… پباده شد رفت پشت ماشینش رو دید، ضربه ای که وارد شده بود شدیدتر از چیزیه که حس کرده بود… آهسته به سمت راننده خاطی رفت. راننده داد می زد که اصلا مقصر نبوده و او هم ساکت فکر می کرد این داد و هوار ها چه فایده ای داره. باید صبر کنیم پلیس بیاد.” #نسترن_نادری
From my own book:
The night was warm and calm. At the end of a deserted street, she drive back to the house. She was driving at a speed of about seventy kilometers per hour when suddenly noticed a blow to the back of her car, deviated a little to the right, slowed down to see the car that hit it. Surprised, she looked to the left from the side mirror and saw the driver of the car who came to her angrily and pointed to him to hold the car …
… She got up and went to see the back of the car, the impact of which was more severe than what she had felt … She walked slowly towards the errant driver. The driver shouted that he was not to blame at all, and she silently wondered what the use of these shouts was. We have to wait for the police to come
Nastaran Naderi
My book
